فیلم ساعت ها، معرفی و آنالیز و تحلیل ، The Hours (2002)

به گزارش وبلاگ طراحی من، وبلاگ خبرنگاران ، بعد از مدت ها یک نویسنده مهمان پیدا نموده است: خواهر عزیزم، فرانک. اولین مقاله ایشان درباره فیلم ساعت هاست:

فیلم ساعت ها، معرفی و آنالیز و تحلیل ، The Hours (2002)

برترین توصیف ممکن برای فیلم ساعت ها، به کارگردانی استیفن دالدری، در یک جمله، دیالوگی است که نیکول کیدمن ادا می نماید: یک روز از زندگی یک زن، تنها یک روز از زندگی یک زن.

به عقیده من فیلم ساعت ها را، یک زن می تواند با تمام روح و جانش درک کند. فیلم با خودکشی ویرجینیا وولف، نویسنده شهیر انگلیسی (با بازی نیکول کیدمن) آغاز می گردد. وولف درحالی که هنوزچهره اش نمایان نشده، با حالتی عصبی برای همسرش، لئونارد وولف، یادداشتی می گذارد و سپس خود را در رودخانه غرق می نماید، لئونارد دیر می رسد…

فیلم سه زن را در سه مقطع زمانی گوناگون نشان می دهد: سه زن در اواسط سال بیست(وولف با بازی کیدمن)، پنجاه (لورا براون با بازی جولین مور)، و 2002 (کلاریسا با بازی مریل استریپ) بیدار می شوند. هر سه موهایشان را جلوی آینه آرایش می نمایند. کلاریسا میخواهد برای مهمانی امروز خودش گل بخرد و به دوست و همخانه اش در اولین دیالوگش همین را اعلام می نماید. وولف، قلمش را انتخاب می نماید و آغاز به نوشتن خانم دالووی می نماید. لورا، لای کتاب خانم دالووی را باز می نماید. کیدمن تصمیم می گیرد اینطور آغاز کند: خانم دالووی گفت خودم گل ها را برای مهمانی می خرم.

اینجا روشن می گردد که قرار است یک روز این زنان یک خط ارتباطی با هم داشته باشد: کتاب بسیار تحسین شده خانم دالووی!

وولف، دوران نقاهت خود را طی می نماید. او به علت حالت های روانی که از خود نشان می داده، و دو بار قصد خودکشی به صلاحدید همسرش از لندن دور شده و به ریچموند که منطقه ای خوش آب و هواست آمده. دوست دارد در جهانی خودش باشد و حتی جرئت رویارویی با خدمتکاران گستاخ خانه را ندارد و در این جهان فقط یک نفر حق ورود دارد آن هم لئونارد است.

لورا، زنی است که ظاهراً نباید در زندگی اش مسئله ای داشته باشد. او همسری دارد که مهربان است و به شدت دوستش دارد، یک پسر کوچولوی شیرین و مجذوب کننده و خودش هم به وضع حمل دومش چیزی نمانده و در آن صبح زیبا که تولد همسرش هست، نباید ظاهراً دغدغه ای داشته باشد، اما حقیقت آن است که او بر خلاف آنچه کوشش می نماید در ظاهرش نشان دهد، با خود درگیر است. احساس می نماید به خاطر بچه ها و همسرش خود را از دست می دهد و نمی داند این خود را چگونه باید نجات داد. او به شدت افسرده است ولی ناامیدانه کوشش می نماید نقش یک همسر و مادر شاد را بازی کند.

کلاریسا، زندگی پیروزی نداشته. از همسرش جدا شده و دختری جوان دارد و سعی می نماید قوی باشد، در حال حاضر با زنی که دوستش هست، همخانه است و دوستی دارد که به شدت برایش عزیز است: ریچارد(با بازی چشمگیر اد هریس). ریچارد نویسنده است و مثل خیلی از نویسندگان پیچیده که کتابهایشان جایزه های ادبی آنچنانی می گیرند، کتابهای دشواری می نویسد. کتاب محبوب هر دوی آنها خانم دالووی است و ریچارد دوست دارد استریپ را خانم دالووی خطاب کند. مهمانی امروز کلاریسا(استریپ) بخاطر اوست، اما ریچارد که مبتلا به ایدز است گمان می نماید تنها به علت بیماریش است که به او جایزه داده اند و تمایلی برای دیده شدن در جمع ندارد، زیرا معتقد است همه دوستانش را از دست داده و دلجویی های کلاریسا هم نمی تواند نظرش را تغییر دهد. او هم در سرش صداهایی می شنود. و دیالوگی در نقشش گنجانده شده که کاملاً می تواند کلاریسا را توصیف کند. او ناگهان خطاب به کلاریسا می گوید: خانم دالووی دوست دارد مهمانی بدهد تا غمش را پنهان کند! این جمله کاملاً به هدف می زند و کلاریسا را در خود فرو می برد.

حالا، روز آنها در حالی آغاز می گردد که وولف باید همزمان با نوشتن کتابش میزبان خواهر و خواهرزاده هایش باشد، لورا با یاری پسرش برای شوهرش کیک تولد بپزد و کلاریسا برای مهمانی امروزش حاضر گردد و این در حالی است که در فکر کیدمن نقشه فرار از ریچموند و در فکر مور نقشه خودکشی شکل گرفته است. کلاریسا هم نمی داند چطور باید علاقه اش به ریچارد را برای دخترش شرح دهد.

ارتباط وولف که با زنان دیگر داستان معین شد اما آنچه ناگهان در بعد از ظهر آنروز سال 2002 اتفاق می افتد، استریپ و مور را با هم مرتبط می سازد. برای آنکه طعم به یاد ماندنی این فیلم از خاطرتان نرود، از ادامه تعریف داستان سر باز می زنم تا خودتان این آخر هفته را به تماشا ساعتها اختصاص دهید.

بازیهای این فیلم به شدت مسحور نماینده است. کیدمن برای بازی در این فیلم شرایط بسیار سختی را تحمل نموده. او در شرایطی برای بازی در این فیلم اعلام آمادگی کرد که به تازگی از همسر اولش، تام کروز، جدا شده بود و باید نقش زنی عصبی، با سوابق روانی با لهجه انگلسیس لندنی و نابغه را بازی می کرد. برای این کار کیدمن چندین هفته خود را در یک کلبه جنگلی حبس کرد و تمام کتابهای وولف را خواند تا بهتر او را بشناسد و نیز نوشتن با دست چپ را تمرین کرد تا حدی که دست خطش به دست خط وولف نزدیک گردد و نیز بتواند با لهجه لندنی از ته گلو سخن بگوید. و یک فداکاری بزرگ دیگر آنکه، از نیکول کیدمن چیزی جز قامت185 سانتیمتری او دیده نمی گردد. گریم بقدری سنگین است که کیدمنی که همواره عادت نموده ایم چون الهه ای یونانی زیبا و نفس گیر ببینیم حتی با آن بینی دراز و غبغب اندکی که در فیلم برایش گذاشتهاند قابل شناسایی نیست و همین فداکاری ها بود که او را به اسکار بخاطر این فیلم رساند.

استریپ طبق معمول معلوم است که با چه وسواسی تک تک میمیک ها و حالت های مختلف ادای دیالوگ را از چند ماه قبل تمرین نموده و چه عرقی برای نقشش ریخته.

مور بقدری در نقش یک زن افسرده و در آستانه مرگ فرو رفته که ناخودآگاه هنوز هم حالت هایی از آن نقش را در فیلم های اخیرش می گردد دید.

هریس نقش چندان طولانیای ندارد اما استادانه کار نموده.نویسنده ای عاشق، دم مرگ و ناامید. محال است وقتی در اواخر بازیش هویتش را می شناسید با همذات پنداری با او اشکتان چون او بر گونه تان جاری نگردد.

کارگردان کار، مقهور بازیگران فوق ستاره اش نشده و بازیگران را چنان که صلاح می دانسته راهنمایی نموده. باید به او تبریک گفت که چگونه توانسته در جهانیی زنانه چنین خود را وقف دهد و داستان را بیاشکالی را با رعایت ظرایف بیان کند.

تدوین فیلم، شاهکار است. آنچنان دقیق و زیبا و با کات های به هنگام که به شدت بازی ها و کارگردانی قوی را تقویت می نماید.

موسیقی فیلم بسیار عالی و روانشناسانه به وسیله فیلیپ گلاس ساخته شده و در روند تاثیرگذاری فیلم بسیار پیروز عمل نموده. تمام این عوامل دست به دست هم می دهد تا یکی از برترین های دوران زندگیتان را شاهد باشید.

این فیلم لحظات بیاد ماندنی زیاد دارد. شخصاً عاشق سکانس های رویارویی وولف ها در ایستگاه قطار، سکانس آخر بازی هریس با حضور کلاریسا، سکانس شبهنگام که وولف ها کنار شومینه نشسته اند و سکانسی که مور چرایی کارش را برای کلاریسای غمزده شرح می دهد، هستم.

این پست را، با جملات ویرجینیا وولف آغاز کردیم و پایانش را هم با واپسین جملات وولف در فیلم که آن را به خاتمه می رساند قرار می دهیم: لئونارد عزیز، همواره به صورت زندگی نگاه کن! همواره، به صورت زندگی نگاه کن و وقتی خوب شناختیش رهاش کن. لئونارد! همواره بین ما لحظههاست…همواره…عشق…همواره…ساعتها!

منبع: یک پزشک

به "فیلم ساعت ها، معرفی و آنالیز و تحلیل ، The Hours (2002)" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "فیلم ساعت ها، معرفی و آنالیز و تحلیل ، The Hours (2002)"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید